نيمهی تاريک وجود، آن بخشی از شخصيت ماست كه روابط ما را به بنبست میکشاند و مانع از تحقق روياهايمان مىشود؛ اين بخش را كارل يونگ، روانشناس سوئیسی، “سايه” مینامد و شامل همهی آن ويژگیهای شخصيتی ماست كه سعی میكنيم آنها را پنهان و يا نفى كنيم.
بدبينی و خوشبينی، بیباكی و ترس و … همگی ويژگیهای خفته در درون ما هستند. بسياری از ما از هر دو بخش تاريک و روشن وجودمان هراس داريم و میترسيم به درون خود بنگريم و اين ترس، ما را وادار كرده است چنان ديوارهای قطوری بنا كنيم كه ديگر به ياد نمیآوريم در اصل چه كسی هستيم. برای بيرون آوردن روشنایی، بايد به درون تاريكی رفت. هر گاه احساس يا ميلی را سركوب میكنيم، قطب مخالف آن را نيز سركوب مینماييم. در حقیقت با نفی زشتیهای خود، از زيباییهايمان میكاهيم، با نفی ترس خود، از شجاعتمان كم میكنيم و با نفی حرص و طمع خود، بخشندگیمان را كاهش میدهيم.
ما هنگامی كه خود را مورد قضاوت قرار میدهیم، خود به خود نسبت به ديگران نيز پيشداوری روا میداريم و آنچه با ديگران میكنيم، با خود نيز میكنيم. جهان، آينهای برای بازتاب درون ماست. هنگامی كه بتوانيم خود را بپذيريم و ببخشيم، خود به خود میتوانيم ديگران را نيز بپذيريم و ببخشيم.
این سايه چهرههای گوناگونی دارد: ترسو، زيادهخواه، خشمگين، كينهتوز، پليد، خودخواه، فريبكار، تنبل، سلطهجو، متخاصم، زشت، نالايق، بیارزش، ناتوان، عيبجو، موشكاف و … نيمه تاريک وجود ما مخزنی برای همه جنبههای ناپذيرفتنیمان است؛ همه آنچه كه موجب شرمندگی ماست و وانمود میکنیم که نيستيم؛ چهرههايی كه نمیخواهيم به ديگران نشان دهيم. ما براى خود نقابهای گوناگونی میسازيم و گمان میكنيم كه نقابهایمان شخصيت درونیمان را پنهان میدارد؛ اما آنچه كه در وجود خود نمیپذيريم، در غیره منتظرهترين لحظات سر بر میآورد و خود را نشان میدهد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.